نرگس کیانی: عزیزالله با بازی شهرام حقیقتدوست جوانی است ۳۵ ساله، متمول و جاهطلب از سلسله قاجار، جوانی در سودای پوشیدن ردای حاکمیت تهران که در کنار پری با بازی مونا فرجاد و سیداوسط با بازی آرش آصفی مثلثی عشقی میسازد.
مثلثی که استبداد صغیر -دورهای یک ساله از تاریخ سیاسی ایران که از تیر ۱۲۸۷، با به توپ بستن مجلس شورای ملی توسط محمدعلی شاه آغاز و در تیر ۱۲۸۸ با فتح تهران توسط مشروطهخواهان و پناهنده شدن محمدعلی شاه به سفارت روسیه تمام شد- هر سه ضلعش را نابود میکند و در داستانی که نویسنده و کارگردان این اثر، خیرالله تقیانیپور روایت کرده شیخ مقصود با بازی سیروس همتی در فراهم کردن زمینه این نابودی نقش مهمی دارد.
شیخ مقصود که در آغاز نمایش مدح سیداوسط، از مدافعان مشروطه را میگوید در ادامه با به جوش آمدن دیگ طمعش توسط عزیزالله، بر سر منبر به سید اولاد پیغمبر که در خفا به سر میبرد تف و لعن میفرستد و مردمان نمایش «کُلُنِل» بیآنکه از زدوبندهای پشت پرده باخبر باشند آنچه را از شیخ مقصود میشنوند بی چون و چرا میپذیرند.
نمایش «کُلُنِل» که روایتگر جهل این مردم در کنار عشق ناکام عزیزالله به دخترعمویش پری است تا ۱۴ آبان هر روز ساعت ۱۹:۳۰ در سالن اصلی تئاترشهر روی صحنه خواهد رفت. آنچه در ادامه میخوانید حاصل گفتوگویی است با تقیانیپور، حسین پاکدل (عینالدوله)، اتابک نادری (امینالله)، سیروس همتی (شیخ مقصود)، آرش آصفی (سیداوسط)، آتیه جاوید (مشاختر) و مونا فرجاد (پری) که در خبرگزاری خبرآنلاین مهمان کافهخبر شدند.
از راست: خیرالله تقیانیپور، آتیه جاوید، سیروس همتی، مونا فرجاد، حسین پاکدل و آرش آصفی
اگر نقد جهل و پیروی کورکورانه مردم از آنچه میشنوند را دو تِم اصلی در «کُلُنِل» بدانیم چرا برهه تاریخی استبداد صغیر را برای روایت داستانی با این مضامین انتخاب کردید؟
خیرالله تقیانیپور: من در نمایش «بوقلمون» هم به همین مفاهیم اشاره کرده بودم اما به شیوهای دیگر. این که چرا این بار استبداد صغیر را انتخاب کردم به این دلیل است که در این برهه تاریخی، گونهای از مردمسالاری دینی آرامآرام در حال پا گرفتن بود که منافع عده زیادی را به خطر میانداخت. تا پیش از آن و در دوره مظفرالدین شاه، مشروطیت مانند هندوانهای دربسته بود و در دوره محمدعلی شاه بود که او کمکم متوجه بسته شدن دستش به واسطه مشروطیت شد. طبق آنچه مورخین میگویند محمدعلی شاه برای به توپ بستن مجلس شورای ملی و مخالفت با مشروطه، ترور ناموفق خود را؛ بستن نارنجک زیر کالسکهاش، بهانه کرد که بعضی معتقدند صحنهسازی بوده و به اعتقاد بعضی کار حیدرخان عمواوغلی بوده است و محمدعلی شاه به دلیل آن که او با بعضی اعضای مجلس حشر و نشر داشت این ترور را منتسب به وکلای مجلس دانست.
فضای آگاهیبخشی که به واسطه مشروطیت در حال شکلگیری بود و منافع بسیاری از آدمها را به خطر میانداخت، باعث شد همان آدمها تلاش کنند جلویش را بگیرند که حاصلش شد جهل و پیروی کورکورانه مردم از هر آنچه میشنیدند.
اگر مایلید دوست دارم نظر بازیگران کار را هم در مورد دلیل این انتخاب بدانم.
اتابک نادری: از منظر جامعهشناسی آدمها همیشه به دنبال پیروی از یک سرکردهاند و در هنگام بلبشوهایی چون استبداد صغیر این سرکردهها تکثیر میشوند. تا قبل از آن، قبلهعالم شاه است و حرف اول و آخر را او میزند. با آمدن مشروطه اما موازی با ظلالله سرکردههایی سربرمیآورند که هر کدام هوادارانی دارند. به گمان من پاسخ سوال شما که چرا خیرالله برای نقد جهل و پیروی کورکورانه استبداد صغیر را انتخاب کرده در همین نکته است. در بلبشویی که هر کسی میتواند به اسم مشروطه، به اسم قانون و به اسم دین حرف خود را بزند امکان انتخاب اشتباه هم هست.
و نظر سیروس همتی؟
سیروس همتی: استفاده از دین و خریدن آنها که بر منبر بودند، برای حکومتیان دوران قاجار راهی متداول جهت نشر و ترویج عقایدی بود که میخواستند و به نظر من دوران استبداد صغیر از این بابت مورد توجه خیرالله قرار گرفته است.
شما با این نظرات موافقید؟
تقیانیپور: بله. در مورد پیروی کورکورانه و عواقب آن میتوان مثالهای متعددی از دوران مختلف آورد، از ابوموسی اشعری گرفته تا قاضی شریح. پیروی مردم از شیخ مقصود در «کُلُنِل» و همپایی با او در بَر سَرِ دار کردن سیداوسط هم نمونهای از آن است.
چون حسین پاکدل که جدا از بازی در «کُلُنِل»، مشاور کارگردان هم هست اکنون به جمعمان اضافه شد سوالم را تکرار میکنم. اگر نقد جهل و پیروی کورکورانه مردم از آنچه میشنوند را دو تِم اصلیِ نمایشِ تقیانیپور بدانیم چرا برهه تاریخی استبداد صغیر برای روایت داستانی با این مضامین انتخاب شده است؟
حسین پاکدل: من به چیزی که شما میگویید اعتقاد ندارم. به گمان من «کُلُنِل» بیش از آن که در مورد نقد جهل و پیروی کورکورانه باشد، درامی عاشقانه است! این نمایش یک محور اساسی دارد و آن محور، سواستفاده از عشق است برای رسیدن به قدرت و قربانی کردن عشق. به نظر من این تِم، بسیار قویتر از تِمهای مورد اشاره شماست و این اثر بسیار والاتر از آن است که بخواهید به تِمهایی که اشاره کردید تقلیلش دهید.
تقیانیپور: از ابتدا هم سیاست و نقد جهل و نقد پیروی کورکورانه، شاخهای از «کُلُنِل» بود و نه تنه آن.
پاکدل: برای همین در همه تبلیغاتمان هم بر درام عاشقانه بودن «کُلُنِل» تاکید کردهایم. پری قربانیِ بازیِ مردان، بازی سیاست و زدوبندهای پشت پرده میشود و عزیزالله هم که دستنشانده حکومت است، عشقش به پری ابزارِدست دیگران شده و قربانیاش میکند. اوج تراژدی در درامهای بزرگ جهان وقتی است که عشق به پای سیاست قربانی میشود و نه برعکس. متوجهاید؟ معدودند کسانی که موقعیت سیاسیشان را وانهند برای رسیدن به عشقشان و این عمق تراژدی است. اگر تماشاگر جذبِ «کُلُنِل» و با آن همپا میشود نیز به همین دلیل است.
عشق به هر شیوهای که روایت شود جذاب است، عشق ممنوع، عشق ممدوح، عشقی که به وصال برسد یا عشقی که به وصال نرسد و... به هر شیوهای که باشد جذاب است. در «کُلُنِل»، پری و عزیزالله به معنای واقعی عاشقند، عزیز میخواهد به عشق پری قدرت را ول کند ولی دیگر خیس شده است و نمیتواند خود را کنار بکشد. سیاست اگر کسی را درگیر کند دیگر به او اجازه رهایی نمیدهد و تا انتهای آینده همراهش خواهد بود.
پس اگر طبق صحبت شما، تِم اصلی را به جای آن که نقد جهل و نقد پیروی کورکورانه در نظر بگیریم، قربانی شدن عشق به پای سیاست بدانیم، چرا برای روایت داستان این قربانی شدن دوران استبداد صغیر انتخاب شده است؟ و نمیتوانست دورانی پیش از آن، پس از آن یا دوران معاصر باشد؟
پاکدل: برای این که زیباترین، جذابترین و پرحادثهترین دوران تاریخی ما، در تاریخ معاصر، بعد از صفویه و جنگهای ایران و روس، دوران مشروطه است. چه داستان مبارزات آزادیخواهان در زمان حاکمیت مظفرالدین شاه، تصویب قانون مشروطه، تشکیل مجلس شورای ملی و بعد سرکوب شدن آن توسط محمدعلی شاه و چه به رسمیت شناخته شدن دوبارهاش، باز شدن فضا و فرار شاه قاجار و... این مقطع همواره جذاب بوده و تا دنیا دنیاست درام ما و درامنویسان ما میتوانند از آن استفاده کنند.
پس به عقیده شما باید از آنچه در ابتدا گفتم به داستانی عاشقانه تغییر جهت دهیم.
پاکدل: آن دو تِم میشوند خواهران قصه اصلی و قصه اصلی میشود داستان قربانی شدن عشق به پای سیاست. شما در صحنه شروع «کُلُنِل» چه میبینید؟! جز این است که پیش از دیدن شخصیتهای سیاسی، کاراکترهای عاشقند که روی صحنه میآیند؟ شما پری را میبینید در حال دور کردن همسرش سیداوسط از تهرانی که جان مشروطهخواهان در آن در خطر است و عزیزالله را میبینید پسرعموی پری و عشق دوران کودکی و نوجوانی او که هنگام خروج پری از صحنه با او رودررو میشود. معنای این صحنه جز تاکید بر مهمتر بودن آن از تِم سیاسیِ نمایش است؟
آتیه جاوید: من به عکسالعملهای حسین پاکدل در هنگام تمرین صحنههای عاشقانه بسیار دقت کردهام. شاید باورتان نشود ولی هنگام تمرین این صحنهها، واقعا از انرژیشان استفاده میکردم و میدیدم چقدر تحتتاثیر قرار میگرفتند.
پاکدل: خودتان هم که در کاغذهای پیشِ رویتان، نوشتهاید تسلط داستان عاشقانه!
ولی همچنان به جواب چرایی انتخاب دوران استبداد صغیر برای روایت این داستان عاشقانه نرسیدهام و اگر میگفتید انتخابی سلیقهای بوده برایم قابل قبولتر بود.
پاکدل: در تاریخ هر کشوری رویدادهایی اجتماعی و نه لزوما سیاسی هست که آدمها را در موقعیت انتخاب قرار میدهد. این بزنگاههای تاریخی که بسیار هم بیرحمند گاهی آدمها را به هم نزدیک و گاهی از هم دور میکند. یعنی چه؟! مثالی ملموس برایتان میزنم. پیش از وقوع انقلاب، کم نبودند دانشجویانی عاشق یکدیگر، با وقوع انقلاب به عنوان یک رویداد اجتماعی مهم و تغییر شرایط، همین زوجهای عاشق متوجه شدند عقایدشان یا عقاید خانوادههایشان در دو سوی متضاد قرار دارد و به یک باره در موقعیت انتخاب قرار گرفتند. یعنی به واسطه این رویداد اجتماعی، هم عشاقی از یکدیگر جدا شدند و هم عشقهای تازهای شکل گرفت.
جنبش مشروطه، کودتای رضاخانی در اسفند ۱۲۹۹، اشغال ایران توسط متفقین در شهریور ۱۳۲۰، برکناری مصدق در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، جنگ تحمیلی و انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ در تاریخ معاصر ما، بزنگاههای بسیار حساسیاند که آدمها در هنگام وقوع آنها ناچار شدند دست به انتخاب بزنند و این انتخابها موقعیتهایی دراماتیک و مناسب برای روایت داستانهای عاشقانه میسازد.
و در واقع نویسنده میتوانست هر کدام از این بزنگاهها یا بزنگاههایی مشابه را برای روایت داستان عاشقانهاش انتخاب کند.
پاکدل: و فراموش نکنیم منظورمان هم از عشق لزوما عشق زن و مرد نیست. این داستان عاشقانه میتواند میان مادر و فرزند، پدر و فرزند، خواهر و برادر، دو رفیق و... باشد.
همتی: در راستای آنچه حسین پاکدل گفت، وقتی شرایطی عادی حاکم است و بالا و پایین و مانعی نیست که سد راه عاشق و معشوق شود موقعیت دراماتیکی که ارزش مطرح کردن داشته باشد شکل نمیگیرد.
با توجه به تاکیدتان بر مهمتر بودن داستان عاشقانه از واقعه تاریخی، مستند بودن اثر و وجود مابهازایهای تاریخی شخصیتها برایتان مهم بود؟
تقیانیپور: شخصیتی که حسین پاکدل بازی میکند، عینالدوله، همان شاهزاده عبدالمجیدمیرزا معروف به عینالدوله، صدراعظم دوره مظفرالدین شاه و از مخالفان سرسخت مشروطیت است ولی باقی شخصیتها مابهازای تاریخی ندارند. در واقع در مورد شخصیتها تاکیدی بر مابهازا نداشتم ولی در مورد اتفاقات چرا.
پاکدل: البته که شاید عینالدوله هم به شکلی که در «کُلُنِل» میبینیم نبوده است چون این جا برای نویسنده مهم روایت داستان است، نه روایت تاریخ. در واقع، درام درامِ موقعیت است و نه درام شخصیت. متوجهاید؟
بله. اگر موافقید در ادامه صحبت از متن به سراغ شخصیتهای نمایش برویم. احساس من بعد از دیدن کار این بود که در مورد بعضی از شخصیتها مثل پری و سیداوسط، اگرچه جزو کاراکترهای اصلیاند، اما در طول نمایش تغییری در آنها حس نمیشود. یعنی کاراکترها در پایان اثر در همان نقطه صفر شخصیت و تجربه که در ابتدای اثر دیدیم قرار دارند.
در صورتی که در مورد قهرمان اثر؛ عزیزالله و سایر کاراکترهای اصلی؛ عینالدوله، امینالله و شیخ مقصود شاهد تاثیر رویدادهای نمایش بر شخصیت، تجربه و واکنشهایشان هستیم.
نادری: من استنباط خودم را میگویم. دوستان بهتر از من میدانند اما در موقعیتهای دراماتیک، الزاما نباید همه کاراکترهای اصلی دچار تغییر و تحول شوند. گمان میکنم در مورد پری و سیداوسط، اطرافیانِ خاکستری و سیاه این دو شخصیت هستند که تغییر میکنند، مخاطب را متعجب میسازند و تغییرات آنهاست که موقعیتهایی را برای این دو کاراکتر سفید میسازد. شاید نویسنده تعمدی داشته که تماشاگر را متوجه تغییر اطرافیان این دو و تاثیر این تغییرات بر آنها کند.
تقیانیپور: من در متنم قهرمانی دارم و ضدقهرمانی؛ کاراکترهایی که هنگام نگارش متن نیز، بیشتر بر آنها متمرکز بودم یعنی عزیزالله و عینالدوله. جدا از اینها آدمهایی در متن داریم خوب، بد و خاکستری. نمونه خوبهایمان سیداوسط است و پری، خاکستریمان امینالله و بدمان شیخ مقصود.
پاکدل: یادمان باشد نمایش از لحظهای شروع میشود که سیداوسط و پری انتخابشان را کردهاند و حداقل چهار سال از زندگی مشترکشان گذشته است. حالا خوردهایم به استبداد صغیر و بگیروببند و بلبشو که سیداوسط ناچار میشود به اصرار پری برای حفظ جانش، مخفی شود. او که فرار میکند تازه خاکستر عشق دوران کودکی و نوجوانی عزیزالله به پری شعلهور میشود در حالی که همزمان در فکر پوشیدن ردای حاکمیت تهران هم هست و از آن جاست که شروع میکند به توطئهچینی برای به دست آوردن آنچه میخواهد. منظورم این است که پری و سیداوسط همانی هستند که بودند و این آدمهای دیگرند که وارد زندگی آنها میشوند.
در ضمن سیداوسط هم از یک طرفدار مشروطیت که در ابتدا میبینیمش در انتها تبدیل به یک مجاهد میشود که سرش بالای دار میرود.
ولی نمیتوان گفت انتخاب میکند این طور شود. او در موقعیتی قرار میگیرد که مرگِ پری را گردنش میاندازند و سرش به واسطه صحنهسازی دشمنانش بالای دار میرود. پری هم که در همه شرایط ناچار است به آنچه پدرش میخواهد تن دهد.
پاکدل: ولی سیداوسط میتوانست وقتی خبر تصمیم عزیزالله را برای ازدواج با پری میشنود به شهر برنگردد. میتوانست فرار کند، به شهر دیگری برود، ازدواج کند یا هر کار دیگری که میخواهد.
و در مورد پری هم شرایط زمانه را در نظر بگیرید. وقتی عزیزالله از او گله میکند که چرا با این که نشانکرده هم بودند به سیداوسط جواب مثبت داد، میگوید من آن شب تا صبح در تب سوختم... اما کاری هم نمیتوانسته بکند و حالا هم از همسریِ سیداوسط راضی است! این زبان حال تمام زنان آن دوران است.
مونا فرجاد: تکلیف پری مشخص است، اندازه نقشش و تاثیری که قرار است بگذارد هم همینطور. داستان، داستان پری نیست، داستان عزیزالله است و سایر کاراکترها قرار است به سهم خود بر داستان او اثر بگذارند. این نمایش، نمایشی مردانه است با شخصیتهایی که گُلِ آن هستند و در موقعیتهای دراماتیکتری قرار میگیرند.
آرش آصفی: اندازهای که نویسنده برای سیداوسط در نظر گرفته همین است و شاید اگر بیشتر بود مثلا عزیزالله زیر سوال میرفت یا شخصیتهای دیگر.
بخش عمدهای از استفادهتان از سنتهای نمایش ایرانی برمیگردد به روایت همزمان آنچه در «کُلُنِل» بر پری گذشته در تعزیه «اُرَینَب». تعزیهای به قول داوود فتحعلیبیگی؛ غریب، به معنای کمتر دیده و شنیده شده.
اُرَینَب دختر اسحاق، زنی زیبا رو و همسر عبدالله بن سلام. طبق روایات، زنی که همسرش او را به طمع ازدواج با دختر معاویه طلاق میدهد، نقشهای که معاویه ریخته است تا پسرش یزید بتواند با اُرَینَب ازدواج کند....
در داستان شما پری با کمک مشاختر خود را در گروه تعزیهای که قرار است برای اُمالسلطنه -تاجالملوک، مادر محمدعلی شاه- روی صحنه بروند جا میکند و به پیشنهاد اوست که تعزیه «اُرَینَب» را اجرا میکنند تا شاید پری بتواند از این طریق دادخواهی کرده و در برابر اجبار جدایی از سیداوسط و ازدواج با عزیزالله کاری کند که در نهایت هم ناکام میماند.
با توجه به نرسیدن پری به آنچه از اجرای این تعزیه در نظر داشت، گمان میکنم تنها کارکردش برایتان روایت همزمان یک داستان در دو قالب بود.
تقیانیپور: نکته مدنظر من روایتِ موازی بود. پری برای تظلمخواهی به اجراکنندگان این تعزیه پیوسته و میخواهد مابهازایی تاریخی شبیه به داستان خودش برای تاجالملوک تعریف کند تا شاید بتواند از نفوذ او برای جلوگیری از آنچه قرار است سرش بیاید بهره ببرد و این الزاما به این معنا نیست که او نتیجه دلخواهش را خواهد گرفت.
گمان میکنم در ادامه بد نیست اگر هر کدام از بازیگران در مورد نقش خود و چگونگی رسیدن به آن صحبت کنند.
پاکدل: ابتدا بگویم دلیل این که مخاطب میتواند با بعضی از شخصیتها به راحتی ارتباط بگیرد، این است که آن شخصیتها مابهازاهای متعددی در زندگی واقعیاش دارند و مصداقشان به راحتی پیدا میشود. به آثار سینمایی و تلویزیونیمان که نگاه کنیم، مثالهای مختلفی میبینیم و نمونه بارز و فوقالعاده پخته آن میشود قاضی شارح در «سربداران» با بازی علی نصیریان، شخصیتی که جهت باد را خوب تشخیص میدهد، در همان مسیر پیش میرود و همیشه هم هست، چه با حاکم و چه با محکوم و چه با غالب و چه با مغلوب.
یکی از جملات کلیدی متن «کُلُنِل» که میتوان به کل اثر تسریاش داد آن جاست که عزیزالله خطاب به شیخ مقصود میگوید؛ شرعیات هزار قِسم فرعیات دارد! مثل این که بگوییم قانون هزار راه فرار دارد! و این باور شخصیتی مثل عینالدوله با بازی من که عزیزالله را کوک میکند هم هست. عینالدوله از آن نقشهایی است که نیازی نیست برای ایفایش خیلی تلاش کرد چون همانطور که اشاره کردم مصداقهای فراوانی دارد. مردی که وقتی به قدرت میرسد مانند یک شطرنجباز حرفهای همه مهرههایی را که مزاحمش هستند از سر راه برمیدارد.
عینالدوله در میان شخصیتهای تاریخی معاصر یکی از دراماتیکترین
و جذابترینهاست، در کنار کسانی چون احمد قوام ملقب به قوامالسلطنه، سیدضیاالدین
طباطبایی یا محمدعلی فروغی و... عینالدوله بیشترین آسیب را به مشروطهطلبان میزند
و بیشترین ظلم بر آنها روا میدارد اما پس از پیروزی انقلاب مشروطه، همین آدم میشود
سردمدار دولت! این هولناک و حیرتانگیز نیست؟!
و اتابک نادری در مورد امینالله،
پدرِ پری که اگرچه تنها در سه صحنه میبینیمش اما در هر صحنه حال و روزی متفاوت با
پیش از آن دارد.
نادری: همانطور که دوستان اشاره کردند، جز در مورد عینالدوله، برای باقی ما چیز مستندی در مورد شخصیتهایمان وجود نداشت. آنچه امینالله را برای من جذاب کرد همین نکتهای است که اشاره کردید. من در بیش از سه صحنه حضور ندارم اما در هر سه، طبق متن اَکتهای کلیدی خاص دارم؛ صحنه اول خارج شدن از قدرت، سروکله زدن با صدراعظمِ دیگر؛ عینالدوله و در نهایت خروج از دربار، صحنه دوم خود را در برابر پسرِ برادرش؛ عزیزالله پرقدرت و باابهت نشان دادن و دست رد زدن به سینه او که به خواستگاری دخترش پری آمده است و صحنه سوم شکستنش در برابر قسمِ دروغی که قیزبس میخورد و شهادت بر بودن حرف و حدیث پشت سر پری میدهد و رضایت اجباری امینالله به ازدواج پری با عزیزالله.
به نظرم این شخصیت از لحاظ دراماتیک به خوبی پرورانده شده و من هم با آن ارتباط خوبی گرفتم و با توصیههای کارگردان اثر و مشاور کارگردان توانستیم رنگولعاب خوبی به آن بدهیم.
و سیروس همتی و شیخ مقصود.
پاکدل: منِ شیخ مقصود!
همتی: بله، دقیقا منِ شیخِ مقصود که اتفاقا به پیشنهاد مشاور کارگردان بود برای تاکید بر منیت این شخصیت. آدمهایی شبیه به شیخ مقصود در طول تاریخ کم نبودهاند، از قاضی شریح تا قاضی شارح. یعنی مابهازای بیرونی این شخصیت بسیار زیاد است و در سریالی مثل «امام علی» میتوان نمونه خوبش را با بازی محمدرضا شریفینیا دید در نقش ولیدبن عقبه.
چیزی که خیرالله تقیانیپور از من خواست این بود که در این درام عاشقانه که به تراژدی میانجامد در صحنههایی که حضور دارم اندکی از تلخیها بکاهم و خندهای اگرچه تلخ روی لب مخاطب بیاورم به این شرط که به سمت طنز سخیف نرود.
نوع برخورد شیخ مقصود در برابر آدمهای مختلف متفاوت است. او در برابر مردم؛ کسانی که در صحنهای قمه به دست و کفن به تن در رکابش هستند و در صحنهای دیگر دیزی آبگوشت به دست، نوعی رفتار میکند که با رفتار نوکرمابانهاش در برابر کسی مثل عزیزالله فرق دارد.
تقیانیپور: در «بوقلمون» هم سیروس نقشی نسبتا مشابه همین داشت، منتها آن جا مرشد بود و این جا شیخ.
پاکدل: شخصیتهایی از این دست بلدند چیزی را که میخواهند، چطور بگویند که به تاثیر مدنظرشان برسند تا آدمها قانع شوند و چون و چرا نکنند و نکته این جاست که میتوانند به راحتی فردا برعکس همان را بگویند... راست است که خانمها خودشان حق هم را میخورند؟! چرا از خانمهای نمایشمان در مورد نقششان نمیپرسید؟!
میخواستم به ترتیب نِشَستَنتان دور میز بپرسم تا برسیم به مشاختر با بازی آتیه جاوید، معینالبکای تعزیه که بعد از دیدن اندوه پری خواسته او را برای اجرای تعزیه «اُرَینَب» در برابر امالسلطنه میپذیرد تا شاید گره از مشکل او باز کند.
جاوید: ابتدا میخواهم به نکتهای در مورد شیوه کارگردانی خیرالله تقیانیپور اشاره کنم که برای من به شدت یادآور روش کیانوش عیاری است. در سریال «دکتر قریب» که بازیگر کیانوش عیاری بودم، میدیدم که چطور با ذهنی سر صحنه میآمد که همزمان کار مونتاژ هم میکرد! و هیچ نیازی به منشیصحنه نداشت! خیرالله تقیانیپور هم همینطور است. یعنی کارگردانیاش جلوتر از بازیگریِ بازیگر است! یعنی چه؟ یعنی این کارگردان که متن نمایشش را هم خودش نوشته، میزانسنها را کاملا در ذهن دارد و حاصلش میشود این که جلسه چهارم تمرین متنها را از ما گرفت، دورخوانی را تمام کرد و خواست که سرپا شویم.
در مورد سوال شما، با این که مشاختر، نقشی بلند نیست اما من بسیار دوستش دارم. البته چندباری با نویسنده کار در مدت طول این نقش صحبت کردم که گفتند جای بیشتر شدن ندارد. من هم گفتم که کارشان کلا مردانه است و نقش مردها بهتر پرداخت شده، ولی همینطور که تمرینها پیش رفت به این نتیجه رسیدم که کار مال همهمان است و در وحدتی کلی به سر میبریم. الان آن قدر مشاختر را دوست دارم که شبهایی که اجرای تعطیل است، در ساعتی که باید گریم شوم و روی صحنه بروم، دلم برایش تنگ میشود!
و پری با بازی مونا فرجاد که هر چه میکند، کاری است که پدرش خواسته. اگر همسر سیداوسط میشود یا اگر به جدایی از او و ازدواج با عزیزالله رضایت میدهد همگی برای اجابت خواست پدر است.
فرجاد: همه اینها خلاصه میشود در؛ حاکمیت مردسالاری و نگاه کردن به زن به عنوان انسانی که موظف است پذیرای دردهای مرد باشد و بیدریغ ببخشد. حالا این مرد یا شوهر است، یا پسر، یا برادر است یا عمو و پسرعمو و... پری هم همینطور است؛ زنی محکوم به پذیرش، حتی با این که پدری بسیار مهربان دارد. به نظر من امینالله پدری مهربان است که در هر شرایطی میخواهد برای دخترش بهترین را رقم بزند اما بهترین به زعمِ خودش و نه دخترش!
من به عزیزالله حق میدهم که از ازدواج پری با سیداوسط عصبانی باشد و دلچرکین اما به پری هم حق میدهم که نتوانسته در برابر خواسته پدرش که از جواب رد دادن به سید اولاد پیغمبر ترسیده، بایستد. پری، سیداوسط را به خاطر درخواست پدرش پذیرفته و تصمیم گرفته او را دوست داشته باشد و میبینیم که اگرچه هنگام تعریف خاطره شب بلهبُرونَش با سیداوسط برای عزیزالله میگوید؛ «اون شب سوختم تو تب تا بسوزه اون قراره بلهبُرون...» اما بلافاصله اضافه میکند؛ «ولی راضیام الان از سایهسری سیداوسط...» این یعنی چه؟! یعنی من قسمتم را پذیرفتهام!
احساس من این است که ظرفیت نقش پری در متن همین قدر است و من هم تلاش میکنم در بازیام این اندازه را حفظ کنم.
و سوال آخر، اگر از خیرالله تقیانیپور بپرسند چرا متنش در این حد مردانه است و مردسالارانه چه جوابی میدهد.
تقیانی پور: آن مقطع تاریخی به همین صورت بوده است.
58242
نظر شما